|
Wednesday, November 27, 2002
● صداي در
........................................................................................و ناقوس ناباوري - با پژواکي در خاليها- مکرر مي خواند که رفته اي که رفته اي که رفته اي 1:23 AM 0 comments Monday, November 25, 2002
● معلومه. طبق يه قانون نامعلومي معلومه. اينکه درست روزي که فرداش تحويل کار داري بارون مياد.
........................................................................................و فقط همون روزه که هيچکس به ماشين احتياج نداره. و تو از شدت کار، حتي شست پات رو هم بيرون نمي توني بذاري، چه برسه به اينکه يک سر بري خارج از شهر. وتنها همون روزه که آنچنان ساز زدنت مي گيره که جناب "ليست" جلوت کم بياره. و همون روزه که آنچنان سوژه هاي ناب بر ذهن نا متمرکزت هجوم ميارن که هرچي شاعر و نويسنده است بره هوا بخوره. و يکتا! همان روزه که تمام رنگهاي آبرنگ از توي کمد برات آواز مي خونن. و سرت براي اولين بار در 65 سال گذشته درد مي گيره. و سرما مي خوري. و تن درد مي گيري. و ناگهان زن مي شي. و باز هم ناگهاني کمبود محبت پيدا مي کني. و درست همون شبه که هنگامي که پيه تا صبح بيدار موندن رو به تنت ماليدي، دوستي بسيار قديمي پس از 65 سال ناگهان ياد تو ميافته، ديگه دوريت رو نمي تونه تحمل کنه و به سوي تو مي شتابه. مياد که شبي رو تا صبح به جبران روزهاي از دست رفته با هم سر کنيد. همه اينا طبق يه قانون نامعلومي معلومه. (چقدر اين متن شبيه کتابهاي آسماني شد!) 9:20 PM 0 comments Saturday, November 23, 2002 ........................................................................................ Sunday, November 17, 2002
● دارم فکر مي کنم چرا اينقدر تا به حال حرکات ناگهاني سوسکها برام چندش آور بوده.در حالي که تنها مشخصه اشون همينه وگرنه مثل مورچه ها هستند. کمي هم پاهاشون درازه.
........................................................................................امشب نيم ساعته به يک سوسک 7 ميلي متري با بالاتنه کِرِم و پايين تنه قهوه اي و کمربند مشکي خيره شدم و حرکاتش را دنبال مي کنم. همه اش خودم رو جاي اون مي گذارم و تصور مي کنم چي فکر مي کنه وقتي تو سايه درز کمد ايستاده، وقتي به يک لکه روي ديوار مي رسه، وقتي از رنگ سفيد مي ره روي ديوار زرشکي رنگ، چرا يه دفعه تند مي کنه ؟ وقتي مي ايسته اين کش و قوسها براي چيه و تکون شاخکها؟ وقتي به اون ديوار بزرگه مي رسه گيج مي شه؟ داره از نور فرار مي کنه؟ چرا دوباره بر مي گرده؟ حالا نمي شد نره؟ چرا بهم نگفت؟ خودش نمي دونست داره مي ره؟ نمي شد بگه براي چي؟ يه دفعه؟ چرا بي صدا؟ هواي سرد. هواي نمناک. بويِ چوبِ سوخته. صداي خِش خِشِ جاروي رفتگر. روزها گذشته. خِش. خِش. هفته ها گذشته. خِش. خِش .من نشمردم ولي گذشت. خِش. خِش. بازهم مي گذره بدون اينکه من بشمرم. مي شمرم. يک. گوشي رو بر مي دارم. يک.شماره مي گيرم. يک. زنگ مي خوره. يک. حرکاتش رو مي بينم. يک. از روي تخت تا تلفن. يک. دو قدم بزرگ. - بفرماييد؟ معلومه. که من قطع مي کنم. معلومه. داشتم شک مي کردم . معلومه. هرگز چيزي بوده . معلومه. بوي دودِ . چوبِ سوخته. پنجره ي باز. دو چَشمِ خيس و درشت. دو چَشمِ خيس ودرشت. دو چَشمِ خيس و درشت. اين کلمات کجا انعکاس پيدا مي کنن؟ توي کدوم خالي؟ اينجا که خالي نيست. من هستم. عددها هستند. صدا ها هستند. بوها هستند. ديوارها هستند. لکه هاي روي ديوار هستند. سوسکهاي ريز اتاقم هستند. سوسکها! سوسکِ ريزِ قهوه اي. روي ديوارِ من! من بايد به اون خيره بشم. يه سوسکه 7 ميلي متريه با بالاتنه کرم و پايين تنه قهوه اي. روي ديوار اتاقم داره راه مي ره و من دارم فکر مي کنم که... 11:30 PM 0 comments Saturday, November 16, 2002 ........................................................................................ Friday, November 15, 2002
● font صفحه روعوض کردم. محض تنوع. قيافهاش جدی تره. سايز حروف رو هم کمي بزرگتر کردم. حالا نوشتههام مهم به نظر ميان.
........................................................................................بايد ياد بگيرم يه جوری font حرفام رو هم بزرگ کنم. محض تنوع فقط. 11:46 PM 0 comments Wednesday, November 13, 2002
● عشق من!
........................................................................................چقدر دلم می خواست الان بهم زنگ میزدی و منم خیلی رومانتیک از ته دل بهت میگفتم: عزیزم! برو گم شو! 12:48 PM 0 comments Saturday, November 09, 2002
● هيچ مي دونستين پشت آدم نصفه نيمه وخورشيد خانوم و گولي و پينکفلويديش و عمو گارفيلد و چنته وخاطرات مشبک و امير قويدل و خرمگس و زن نوشت و نفيسه گالري و احسان ودنتيست و سايه و حتي چيکه يه آدم نشسته؟
آره آره نشسته عين خودشون هم هست. خيلي خوبه! 7:40 PM 0 comments
● اين تصويرها جنسش خوب نيست
........................................................................................به چشمانم رنگ پس مي دهد با يک نگاه لکه دار قبول کنيد کمي سخت است کسي پاک کننده مرغوبي سراغ ندارد؟ 12:52 PM 0 comments Friday, November 01, 2002
● هي از پرواز کلاغ سياه مي خوانم و هي همه غمگينند و هي من اما حس خوبي دارم. برايم زيباست اين انتخاب و تحسينش مي کنم. پرواز خوانده بودش و پس يعني رهايي. پرواز يا هر چه باشد، رهايي است براي او و خودخواسته.
........................................................................................هي من تايپ مي کنم و هي اين هلياي سه سال و نيمه آستين مرا مي کشد که آزاده جان چرا آهنگِ پيانوي ناراحت گذاشتي. بيا خودت آهنگِ پيانوي خوش بزن. حالا بنشينم اينجا بغض کنم و اشک؟ نه. بلند مي شوم بروم براي هليا آهنگِ پيانوي خوش بزنم. 9:27 PM 0 comments
|
ايميل
|