چيكه


Wednesday, December 25, 2002

چون که هميشه يه مقصر هست،
عشق من!
مي خوام اون تو باشي.

0 comments

........................................................................................

Sunday, December 22, 2002

ساعت دوازده ونيمه شبه. مياد تو اتاق. من دراز کشيدم.
يه نگاه بهم مي کنه.با لبخند.
مي گم: چيه؟
مي گه: مي خوام آخرين نگاها رو بهت بکنم. و مي ره.
خوشش مياد بهش بگم داداشي اما من بهش مي گم کوچولو. اينجوري عقده تفاوت قد چهل سانتي مون کمي تلطيف مي شه!
يهو مي ترسم. نکنه بميره و من بهش لينک نداده باشم! جوونه ديگه. و حساس!

0 comments

........................................................................................

Thursday, December 19, 2002

حالا که يادم رفته ساعت 12 شب توي سرازيري آجودانيه ماشينم دو دور دور خودش چرخيد،
حالا که يادم رفته مسير نيم ساعته دو ساعت طول کشيد،
حالا که يادم رفته قيد ترمز را زده بودم،
حالا که ضربان قلبم را نمي شنوم،
حالا که ديگر چراغ خطرِ هزار ماشين جلوتر از من توي چشمم نمي زند،
و حالا که يادم رفته در سرازيري يخ زده اگر آدم و ماشين جلوي من بيايد هيچ کاري از دستم بر نمي آيد،
حالا،
ليوان نسکافه ام را مي گيرم دستم،
از پشت پنجره اتاق گرم و نرمم به آسمان قرمز بيرون زل مي زنم و با خودم فکر مي کنم: آه! چه رومانتيک.

شايد شعري هم در وصف لطافت برف گفتم.

0 comments

........................................................................................

Friday, December 13, 2002

يک جاده برفي است با چند رديف رد پا.
سکوت و هيچکس
پايم را درون جا پاها مي گذارم.
عميق و فرورفته
مي روم تا جايي که از ردپاها تنها يک رديف مي ماند.
ممتد و کشيده
مي ايستم.
آرام و خيره به روبرو
پايم را از جاي پا بيرون مي آورم.
مطمئن
تنها نيستم.
حالا
کسي کنار من راه مي رود.
گيرم کمي جلوتر

0 comments

........................................................................................

Tuesday, December 10, 2002

و بر شماست که روي جمله زير صد بار کليک کنيد. باشد که رستگار شويد.

شب شراب بيارزد به بامداد خمار!

0 comments

........................................................................................

Wednesday, December 04, 2002

اينجا چيزهاي خوبي پيدا مي شه

0 comments

........................................................................................

Tuesday, December 03, 2002

نمي دانم چرا هي بي قرار ثبت اين لحظه ها هستم. شايد براي اينکه يک روز از لابلاي انواع سندها بيرونشان بکشم گرد و خاکشان را فوت کنم، لبخند ابلهانه اي بزنم و بگويم: هي! من زندگي کرده ام!
انگار وقتي مرده اي فرقي هم مي کند.

0 comments

........................................................................................

Sunday, December 01, 2002

هواشناسي
برف اول هم که بياد و تو نباشي،
ديگه همه چيزاي خوب اومده و تو نبودي
فردا،
ديگه خيالم راحت شده!

0 comments

اين خيلي خوبه که!
رسما بهش حسوديم شد...

0 comments

........................................................................................

Home