|
Friday, October 31, 2003
● زنگولهها همه جا هستند. روي ميز، کنار کتابها، زير تخت، آويزان ديوار و معلق توي هوا ميان بوهاي آشنا.
........................................................................................همه منتظر باد و حرکتي که به صدا در آيند. بعضيها سبکترند و کم صداتر. با هر تکاني که ميخورند موسيقي جديدي مينوازند و تصويرهايي ميپاشند پايين که مثل پولک توي نور برق ميزنند. تصويرهايي که گاهي ساعتها چرخ ميخورند توي هوا به همراه غبارهاي معلق و گاهي يک راست ميافتند پايين. خوب است که سکوت مطلق باشد و گاهي تلنگري به يکي از آنها بزني. اما از ترس سکوت هي همه را با هم تکان ميدهي. نغمههاي در هم، سر و صدا ميشوند و تو هرگز گوش تيز نميکني براي يک نغمه جديد. 11:16 PM 0 comments Saturday, October 18, 2003
● از روي خط شکستدار نيمرخ و سرشانه سياه شخص روبرويم ميديدمش.
........................................................................................چشمهايش را که ميگرداند، گاهي که به من نگاهش ميافتاد، تعجبها و هيجانهايش که هر لحظه چهرهاش را تغيير ميداد... اصلا بعضيها خوب بلدند از صورتشان استفاده کنند. 12:23 AM 0 comments Tuesday, October 14, 2003
● گفتم زياد سيگار ميکشي.
........................................................................................يا نشنيد يا خودش را به نشنيدن زد چرقي فندکش را صدا داد و بازدمش همه جا را تار کرد. صداي ضعيفي از لابلاي تاري گفت: آمده بود. - گفتي؟ - فرق کرده بود. يک جور... يک جورِ... يک جور خوبي. - قرار بود... - نشد. بلند شدم. راه افتادم به سمت در. يا نديد يا خودش با به نديدن زد. 11:43 PM 0 comments Thursday, October 02, 2003 ........................................................................................
|
ايميل
|