چيكه


Saturday, September 30, 2006

phobic...
يک خانم رهگذر ميانسال شيک پوش خوش چهره در جواب سلامم گفت: سلام عزيزم!
ديگر از اينکه ميانسال و شيک پوش و خوش چهره بشوم نمي ترسم.

4 comments

........................................................................................

Tuesday, September 26, 2006

کمي جلوتر از صداي تلق تلق کي بورد و چليک چيليک موسِ کنار دست، يک پنجره مشبک قدي است.
خانه آجري چند طبقه قرمز رنگي آن طرف کوچه است. با بالکنهايي از جنس همان آجر.
يکي از توريها که باز باشد، تا ته يک راهروي دراز پيداست که از يک سمت طولش نور مي‌گيرد. ته راهرو يک تلفن نارنجي رنگ است که روي يک ميز قهوه‌اي پايه کوتاه گذاشته‌اند. هر از گاهي پيرزني از داخل يکي از اين خانه‌ها بيرون مي‌آيد. آرام. آنقدر که حوصله‌ات را حسابي سر ببرد. از ته راهرو سايه سياه‌رنگ لنگ لنگان نزديک مي‌شود، به نور بالکن پا مي گذارد، مي چرخد، نيم رخ مي‌شود و مي‌نشيند و ديگر جز سر سفيدش چيزي نمي‌بيني. دقيقه‌ها بعد سرش را بالا مي‌آورد. آرام کمرش را راست مي‌کند بين راه گيسهايش تاب مي‌خورد تا اينکه نيمه راست شود. بر مي‌گردد و از نور خارج مي‌شود.
شايد از خيره شدن به آن تلفن نارنجي رنگ خسته مي‌شود، با خودش مي‌گويد بروم هوايي بخورم. بعد به هواي اينکه زنگ تلفن شنيده از جايش بلند مي‌شود که باز همان قدر آرام راه بيافتد سمت تلفنِ ته راهرو. برسد و ببيند که زنگي ديگر نمي‌زند. کمي خيره شود. به گوشهايش شک کند. به راه رفتنش نفرين بفرستد و باز دوباره راه بيفتد سمت بالکن.
جلوتر از آن خانه همان سمت کوچه گنجشکي سريع جست مي‌زند روي سيمهاي برق. تاب مي‌خورد و به سرعت چپ و راستش را نگاه مي‌کند. فضله‌اش را دو طبقه پايين تر مي‌اندازد. دوبار ديگر به چپ و راستش نگاه مي کند و مي‌پرد مي‌رود.
جلوتر؟ هيچ. من نشسته‌ام اين سوي خيابان اين سوي پنجره مشبک قدي.

0 comments

........................................................................................

Thursday, September 21, 2006

And So It Is...
پالتوي شقّ و رقّي پوشيده است. کلاه شاپو و کراوات هم دارد. خانم هم کيف چرمي مشکي‌اش را با دو دست جلويش آويزان نگاه داشته. پالتواش پوست به نظر مي‌رسد. جلوي موها بالا جمع شده و ماتيک تيره‌اي بر لب دارد.
بي‌حرکت و راست ايستاده‌اند با آن تيپهاي آلامدشان.
شکي نيست آن لحظه‌اي که داشتند منجمد مي‌شدند توي آن عکس سياه و سفيد، در مخيله‌اشان هم نمي‌گنجيد که چه داستانها خواهند ساخت سالها بعد.
و حتي سالها بعدتر. وقتي که نشانه بودنشان تنها همين کاغذي است که صورتهاي بي تفاوتشان را به تصوير کشيده است.

1 comments

........................................................................................

Tuesday, September 12, 2006

Nothing's changed
مگه اون موقع ها که ماهواره و اينترنت نبود چي کار مي کرديم؟ باباهه مي نشست يه گوشه جير جير کنان مشق خط مي کرد. مامانه ميل بافتنيهاشو به هم مي زد. من و داداشه هم باهم مسابقه مي داديم ببينيم کي با تُفش حباب بزرگتر و پايدارتري درست مي کنه.
اِي بدي هم نمي گذشت.

9 comments

........................................................................................

Sunday, September 10, 2006

Relativity

-عشق من! چند تا دوستم داري؟
- ممم...قد دو تا هندونه!
- همين؟
- تو دو تا هندونه بخور ببينم مي‌توني؟

3 comments

........................................................................................

Tuesday, September 05, 2006

بخت برگشتگي شاخ و دم ندارد. وقتي بخواهد برايت ببارد مي بارد. حالا هی باور نکن. فکر کن فقير و بدبخت باشي و يکهو نويسنده داستانت تصميم بگيرد تو را از اين فلاکت نجات دهد. مي نويسد که صبح که تو از خواب پا شدي يک مرتبه متوجه یک گياه خيلي بزرگ توي باغچه خانه اتان مي شوي. مي آيي بکني اش به گمان علف هرز مي بيني که خير بزرگتر از اين حرفهاست. مادرت را صدا مي کني و همسايه ها و بچه توي کوچه و بزرگ محله که چه شده؟ يک ترب به چه گندگي داخل حياط ما سبز شده. بي هوا. و اين يعني بخت. حالا اينکه بايد آن آواز مسخره را بارها بخواني و خودت را مسخره و مضحکه خاص و عام کنی هيچ.(بيا بيا بيرون بيا از دل خاک بيرون بيا و الخ) انقدر سرگرم کشيدن بيرون آن ترب بزرگ از زميني که فکر نمي کني، گيرم که بيرون هم آمد. آخر ترب به فقر و بدبختي تو چه سودي مي تواند برساند. تازه مي ماند سر دلت. تا مدتها باید سوپ ترب بخوری و نفخ کنی و دم بر نياوري.

3 comments

........................................................................................

Saturday, September 02, 2006

در زندگي مهم نيست چقدر زياد لحظه هاي خوشي داشته باشي. مهم اينه که تا چقدر مزه اونها بمونه.

3 comments

........................................................................................

Home