|
Saturday, June 14, 2003
● - بالاخره چهار شنبه وقت دفاع گرفتم.
........................................................................................- بهتر ديدم که قبول کنم سال 82 شده و مجبور شدم به اين خاطر تمام نسخههاي رساله رو عوض کنم! - هنوز نميدونم بايد چه احساسي داشته باشم. - اميدوارم تا اونروز انقلاب فرهنگي نشه! (بنا به قانون مورفي بعيد ميدونم نشه!) - هنوز نقشهها آماده نيست. دو نقطه دي! 9:15 PM 0 comments Friday, June 06, 2003 ........................................................................................ Sunday, June 01, 2003
● شده گاهي صبح که بيدار شدي حس شيريني يادت افتاده باشد، حسي بيشکل.
........................................................................................توي روز بارها سراغت آمده باشد يکباره، انگار که ناگهان از فراموشي بيرون آمدي. هي بيايد، گرچه محو و بداني که هست. تنها بايد به يادش بياوري. با لبخند کمرنگي آويزان شيرينيِ محوش بشوي و بگويي خوب است. هست! تکههاش آمده باشند و رفته باشند با کلمهاي که يکهو گفته شده، با يک نت لابلاي آهنگ. با نوري که يک دفعه بريده بريده افتاده توي اتاق و با هر بار که از درگاه اتاق رد شدي. و ميان اين آمدنها تو يکهو ديده باشياش. و يکباره شکل دار شده باشد. و يکباره فهميده باشي که اين همان است که ديگر نيست. انگار که يک روز بيخاطره و بيزمان شده باشي. انگار که فقط ميانهها يادت مانده باشد. انگار که هيچ چيزي هرگز تمام نشده باشد. ماندي. ميماني. 2:05 PM 0 comments
|
ايميل
|