چيكه


Saturday, June 14, 2003

- بالاخره چهار شنبه وقت دفاع گرفتم.
- بهتر ديدم که قبول کنم سال 82 شده و مجبور شدم به اين خاطر تمام نسخه‎هاي رساله رو عوض کنم!
- هنوز نمي‎دونم بايد چه احساسي داشته باشم.
- اميدوارم تا اونروز انقلاب فرهنگي نشه! (بنا به قانون مورفي بعيد مي‎دونم نشه!)
- هنوز نقشه‎ها آماده نيست. دو نقطه دي!

0 comments

........................................................................................

Friday, June 06, 2003

ديشب يه شلوار رو زير کردم.
از کجا بايد مي‎دونستم آدم توشه؟

0 comments

........................................................................................

Sunday, June 01, 2003

شده گاهي صبح که بيدار شدي حس شيريني يادت افتاده باشد، حسي بي‎شکل.
توي روز بارها سراغت آمده باشد يکباره، انگار که ناگهان از فراموشي بيرون آمدي.
هي بيايد، گرچه محو و بداني که هست. تنها بايد به يادش بياوري.
با لبخند کمرنگي آويزان شيرينيِ محوش بشوي و بگويي خوب است. هست!
تکه‎هاش آمده باشند و رفته باشند با کلمه‎اي که يکهو گفته شده، با يک نت لابلاي آهنگ.
با نوري که يک دفعه بريده بريده افتاده توي اتاق و با هر بار که از درگاه اتاق رد شدي.
و ميان اين آمدنها تو يکهو ديده باشي‎اش.
و يکباره شکل دار شده باشد.
و يکباره فهميده باشي که اين همان است که ديگر نيست.
انگار که يک روز بي‎خاطره و بي‎زمان شده باشي. انگار که فقط ميانه‎ها يادت مانده باشد.
انگار که هيچ چيزي هرگز تمام نشده باشد.
ماندي. مي‎ماني.

0 comments

........................................................................................

Home