چيكه


Friday, November 21, 2003

عشق من!
چقدر بدبيني. چرا فکر مي‎کني مريم اولين و آخرين بود؟
گفته بودم که خيلي خاصم.

0 comments

........................................................................................

Friday, November 14, 2003

لحظاتي بعد از تمام شدن باران است که آتش تماما خاموش شده. زمينِ نمدار انعکاس محو تيرهاي چوبيِ سوخته‎ را در خود دارد. از وراي تصوير صورتم توي شيشه پنجره طبقه دوم، نگاهشان مي‎کنم با لبخند.
آدمهايي را به تيرها بسته‎اند همه با صورتهاي آشنا. روبروي هرکس هم تفنگداري دوزانو روي زمين نشسته با باراني آبي.
قاعده يک تک تير است و کسي آنقدر نامرد نيست که تک تير را به هدف بزند. به هدف هم که نخورد بازي تمام است.
صورتهاي آشنا مي‎خندند. خنده قشنگشان مي‎کند. براي همين بازي که تمام شود، خواهم رفت پايين و همراهشان خواهم خنديد.
بخار سفيدي از روي زمين بلند مي‎شود که توي باد به سمتي خيز بر مي‎دارد و محو مي‎شود.
تفنگها را نشانه مي‎گيرند. پيش از آن که فرصت محو شدن لبخندم را بدهند مسلسل وار شليک مي‎کنند.
يعني قواعد بازي را اشتباه خوانده‎ام.

0 comments

........................................................................................

Friday, November 07, 2003

ماشيني از سر کوچه پيچيد. طبق عادت ايستاد و خيره شد به راننده. ماشين سرعتش را کم کرد و کنارش ايستاد.
به راهش ادامه داد. امتداد نگاه راننده را تا انتهاي کوچه روي خودش تصوير کرد. داستانش را ته کوچه ول کرد.

0 comments

........................................................................................

Home